بدون عنوان
سلام دوستای عزیزم خوبید خوشید سلامتید امروز که می خواستم بیام اداره ارتینا صبح زود بیدار شد و گفت مامان گرسنه ام نان می خوام . آخی عزیز دلم تو خواب گرسنه اش شده . رفتم براش نون اوردم خورد و خوابوندمش .امدم اماده بشم بیام . چشماش باز کرد گفت بیا پیشم بخواب. اخی انگار می دونه می خوام تنهاش بزارم دلم خیلی براش سوخت .ماندم تا خوب خوابش برد . وقتی توی خواب چهره معصومش نگاه کردم اینبار خودم دلم نیامد تنهاش بزارم . اخی عزیر دلم نفسم دلم برات تنگ می شه . می گن بچه ها به پدر و مادر وابسته می شن ولی مثل اینکه هر دو به هم وابسته می شند . جمعه و پنجشنبه کلی با هم بازی کردیم نقاشی کشیدیم . ارتینا سه تا عروسک داره که اسمش گذاشته بچه ...
نویسنده :
مامان ساناز
10:55